برگرد كه تنهايم


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 175
بازدید دیروز : 197
بازدید هفته : 654
بازدید ماه : 646
بازدید کل : 75978
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 175
:: باردید دیروز : 197
:: بازدید هفته : 654
:: بازدید ماه : 646
:: بازدید سال : 9474
:: بازدید کلی : 75978

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
برگرد كه تنهايم
شنبه 19 ارديبهشت 1394 ساعت 8:14 | بازدید : 463 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می

خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود

جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ،

عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و

نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش

های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی

هایم بودی...

روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث

رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه

کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...

دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را

نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و

تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم

... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی

کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز

دیگری نبود... 

و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به

هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می

میرند!

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: